دوری کننده. که دوری کند. که دوری گزیند. دوری گزیننده، دشمن و حریف. (ناظم الاطباء) : زبان گر به گرمی صبوری کند ز دوری کن خویش دوری کند. نظامی. رجوع به دوری کردن شود
دوری کننده. که دوری کند. که دوری گزیند. دوری گزیننده، دشمن و حریف. (ناظم الاطباء) : زبان گر به گرمی صبوری کند ز دوری کن خویش دوری کند. نظامی. رجوع به دوری کردن شود
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 4 هزارگزی جنوب پاوه کنار راه اتومبیل رو پاوه به روانسر، 375 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 4 هزارگزی جنوب پاوه کنار راه اتومبیل رو پاوه به روانسر، 375 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دوری نمودن. حذر کردن و نفرت نمودن. (ناظم الاطباء). اجتناب ورزیدن. دوری گزیدن. اجتناب. تجنب. مجانبت. (یادداشت مؤلف) : کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. زبان گر به گرمی صبوری کند ز دوری کن خویش دوری کند. نظامی. - دوری کردن از کسی، به دیدار او نشدن. با وی معاشرت نکردن. ازمعاشرت او اجتناب ورزیدن. (یادداشت مؤلف)
دوری نمودن. حذر کردن و نفرت نمودن. (ناظم الاطباء). اجتناب ورزیدن. دوری گزیدن. اجتناب. تجنب. مجانبت. (یادداشت مؤلف) : کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. زبان گر به گرمی صبوری کند ز دوری کن خویش دوری کند. نظامی. - دوری کردن از کسی، به دیدار او نشدن. با وی معاشرت نکردن. ازمعاشرت او اجتناب ورزیدن. (یادداشت مؤلف)